که ردیفش همیشه مادر بود
مادرم شعر بی صدایی که
کلمات نوشته اش تر بود
جمعه هایی که می رسد انگار
آسمانش دوباره طوفانی است
پاس سجاده اش که می شکند
اشک هایش همیشه پنهانی است
رفت و آمد ، اداره ، پرونده
خلوت کوچه وخیابان ها
ترس در ردپای برفی شهر
مادرم گرگ ها و دندان ها
چادرش را به خویش می پیچد
بغض سردی که هیچ پیدا نیست
زن دلش مرد راه می خواهد
مرد پاهای خسته اش پا نیست
مثل فرهاد ریشه در دل کوه
قصر شیرین هنوز منتظر است
مادرم بیستون بی تابی است
عشق، مردی که روی ویلچر است
اضطرابی که پشت هم می گفت :
نکند این اجاق سر شود ؟
مادرم آن زنی که یاد گرفت
باید از این به بعد مرد شود
مرد جنگش چه خوب می جنگد
در هوای جنوب می جنگد
مادر بغض کهنه ای دارد
با خودش هر غروب می جنگد
خسته اصلاًً نمی شود این زن؟
می تواند طلاق ... راحت شو
دل خوش چیست بعد این همه سال ؟
شب می اید دوباره روز از نو
طعنه های زنان همسایه
حرف های مدام این مردم
مادرم محکم است می دانم
بی خیال مرام این مردم
- بچه ها ! خنده های پاک پدر
سرد پناه و امید این خانه است
- مرد ! باید شفاعتم بکن
پدرت روسفید این خانه است
مادرم مادر قشنگی نیست
چهره اش پرچروک و آرام است
صورتش شیمیایی درد است
مادرم یک شهید گمنام است
منبع: کتاب "امواج ارغوانی "
به کوشش : سید ضیاء الدین شفیعی
برگزیده آثار هفدهمین کنگره ی شعر دفاع مقدس
ناشر: بنیاد حفظ آثار و ارزش های دفاع مقدس