سل ندارم
مثل بیست و هشت سالگی پدرم
که هنوز نیمه شب ها سرفه می کند
سل ندارم، ماهواره ندارم
مشترک روزنامه «شرق» هم نیستم
اما صدای معده را تشخیص می دهم از صدای قلب
چه از رادیوی مجلس بشنوم
چه از سی دی تاکسی
درست مثل بیست و هشت سالگی پدرم
تحت پوشش بیمه اباالفضلم
می بینم پرندگانی کوچک را که می پرند
از قلب سردبیر و گاوصندوق اداره
و بر سفره ام می نشینند و نمی نشینند
بیمه اباالفضلم
می دانم گرگ های انگلیسی به سودای یوسف فاطمه
آتش می زنند چاه های عراق را
آنان زخم ذوالفقار را چشیده اند
می دانند وقت طلاست
فضا پیماشان کرات دیگر را دید می زنند
و پزشکانشان قلب کودکان را شنود می کنند
DNA ابرهه را یافته اند
و روانه اش کرده اند با لشکری از نهنگ های آهنی به خلیج فارس
به خشکاندن غدیر و کوثر
برج های معلق بابل را به دادگاه CNN می آورند
تا آماده کنند افکار عمومی را
برای محاکمه مناره های بریده سقای کربلا
شانه های پامیر را حد زده اند
نخل های عراق را ذبح شرعی کرد ه اند
«روژه گارودی» را محاکمه
و محاکمه خواهند کرد «حسین رضازاده» را هم
می خواهند نقد ساخت شکنانه بر قرآن بنویسند
و بفرستند نهج الفصاحه و اصول کافی را به کتابخانه کنگره آمریکا
نه زیباشناسی شکلوفسکی
نه فلسفه هابرماس
من چند دوره نهج البلاغه خوانده ام و می دانم
نبرد در جبهه های رایانه ای آغاز شده است
و حساب کرده اند که در همان جا پایان خواهیم یافت
حساب همه چیز را کرده اند
مگر غنچه های دل خونی را
که سحرگاهان و نیمه شبان زمزمه می کنند:
«یا من یحیی العظام و هی رمیم»