کفش هایش به سمت در چرخید، شاید این آخرین سفر باشد
آسمان ابر، پشت پایش ریخت، خواست چشمان کوچه تر باشد
به همین راحتی مسافر شد، پا به متن سیاه جاده گذاشت
او که در سطر زندگی می خواست، روی هر واژه ضربدر باشد
بعد از آن ماهیان یتیم شدند، آسمان «پا به ماه» شد در حوض
مادر پیرش آرزو می کرد: «کاش نوزادشان پسر باشد»
همسرش حرف های سربسته، پست می کرد: تا به کی باید
چشم هایم حصیر پنجره ها، گوش هایم کلون در باشد
یک کلاغ سپید رو به جنوب، پر زد از کاج های بعدازظهر
مادرش زیر لب دعا می کرد: «کاش نوزادشان پسر باشد»
ایستاد آنچنان که شاخه کاج، رو به اصرار باد بی مقصد
خواست ثابت کند که ممکن نیست، میوه سروها تبر باشد
خاکریز آسمان هفتم شد، ماه برداشت کوله بارش را
چکمه ها رو به آسمان کردند... شاید این آخرین سفر باشد