حمله به قرارگاه سپاه یکم عراق:
عملیات والفجرهشت درمنطقه ای به وسعت هشتصد کیلومترشروع شد و به موجب آن بخش وسیعی از خاک دشمن (شهر استراتژیک فاو، کارخانه نمک، پایگاه های موشکی و ساحل خورعبداللّه) به تصرف نیروهای ایران در آمد. این عملیات که به نوبه خود یکی از بزرگ ترین عملیات مشترک ارتش و سپاه به حساب می آمد، باعث از هم پاشیدن و متلاشی شدن 3 تیپ و 6 گردان و کشته و زخمی شدن بیش از صدها تن از نیروهای عراقی شد. این عملیات با هدف کوتاه کردن دست دشمن از آبراه حیاتی خلیج فارس و پاک سازی کامل اروندرود، و دور کردن آتش دشمن از شهرهای مهم آبادان و خرمشهر انجام گرفته بود. در این روز خلبانان شجاع نیروی هوایی با انجام دادن صدها سورتی پرواز، امان از دشمن بعثی بریدند و با سرنگونی بیش از هفتاد فروند هواپیما و هلی کوپتر، ضربات مهلک و سنگینی به متجاوزان وارد کردند.
با شهید اردستانی به پرواز درآمدیم:
شهید اردستانی انسان متقی و والایی بود. در طول هشت سال دفاع مقدس، خود و زندگی اش را وقف اسلام و انقلاب کرد.
در یکی از عملیات ها قرار بود مرکز فرماندهی یکی از قرار گاه ها ی سپاه عراق را که در منطقه عملیاتی والفجر هشت قرار داشت، بمباران کنیم. صبح زود پس از ادای فریضه نماز، آماده خروج از منزل بودم که صدای گریه دختر کوچکم مرا به خود آورد. به سرعت خودم را به او رساندم و دیدم که از شدت التهاب خیس عرق شده و با صدای بلند فریاد می زند:
- بابا مواظب باش!
دستی به سر و رویش کشیدم. با دیدن من قدری آرام گرفت و دوباره به خواب رفت.
با توکل به خدا از خانه خارج شدم. هواپیما از قبل توسط متخصصان فنی به انواع بمب و موشک مسلح شده بود. با ورود من و شهید اردستانی به آشیانه، پرسنل به استقبال مان آمدند. پس از وارسی هواپیما و انجام مقدمات، در دو گروه پروازی به پرواز در آمدیم. از قبل هماهنگی های لازم صورت گرفته بود تا پس از پرواز هیچ گونه تماسی با برج مراقبت نداشته باشیم. حالات روحی خاصی در من ایجاد شده بود. احساس می کردم که بیش از همیشه به خدا نزدیکم.
بالای سر نیروهای عراقی رسیدیم
به منظور پوشش هوایی، اردستانی در کنار و به فاصله کمی از من در پرواز بود. هنوز دقایقی از پروازمان نگذشته بود که به مرز رسیدیم. با عرض ارادت به آقا اباعبداللّه الحسین(ع) و ابالفضل العباس (س) و سایر ائمه، درحالی که سخت در راز و نیاز بودم، انبوهی از نیروها و چادرهای عراقی را در لابه لای نخلستان دیدم. برای این که از پوشش مناسبی برخوردار باشیم و یکدیگر را خوب ببینیم، به در بال همدیگر و در کنار هم پرواز می کردیم.
با سرعت 500 کیلومتر در ساعت و با ارتفاع 50 پا از سطح زمین درحال پرواز بودیم. با دیدن نیروهای عراقی که در میان نخلستان بودند، به این فکر افتادم که هر آن ممکن است چون صاعقه هایی ویرانگر بر سر ملت مظلوم کشورمان فرود آیند. با مسلسل هواپیما به سمت شان تیراندازی کردم. درحالی که سخت سرگرم جنگ بودم، دختر کوچکم را جلوی چشمانم مشاهده کردم که فریاد می زد:
- بابا مواظب باش ...
هواپیمایم با نخل ها برخورد کرد
ناگهان درخت خرمایی که ارتفاع زیادی از سطح زمین داشت، در مقابل دیدگانم قرار گرفت. به یک باره اوج گرفتم اما قسمت زیر بدنه هواپیما به نوک نخل خرما برخورد کرد و سرعت هواپیما که در آن لحظه به 800 کیلومتر رسیده بود، به کم تر از 400 کیلومتر اُفت کرد. احساس کردم تمام نشان دهنده ها و علایم هشدار دهنده از وضعیت وخیم هواپیما خبر می دهند. تصمیم به ترک هواپیما گرفتم، اما پس از چند لحظه از این فکر منصرف شدم.
اردستانی را از وضعیت با خبر کردم. او مرا به آرامش دعوت کرد و گفت:
- نگران نباش. خون سردی ات را حفظ کن و تا جایی که ممکن است هواپیما را تحت کنترل داشته باش و آن را هدایت کن.
هواپیما را تا حدودی به کنترل خودم در آوردم، اما واماندگی در یکی از موتورها مشاهده می شد. در این زمان بیش از دو کیلومتر از اردستانی عقب تر بودم. او هر لحظه از طریق رادیو از وضعیت من جویا می شد. درحالی که هنوز به هدف اصلی چند مایل باقی مانده و او از من جلوتر بود، یک آتشبار 57 میلیمتری بر روی هواپیمای اردستانی شلیک کرد. با تمام توان بر روی پدافند دشمن شلیک کردم و آن را از بین بردم.
نیروهای دشمن را در هم کوبیدیم
از چپ و راست بر روی ما شلیک می کردند. خود را به هدف اصلی که قرارگاه سپاه یکم عراق بود رساندیم و با یک حرکت تاکتیکی حساب شده، بمب ها و موشک های خود را فرو ریختیم. با رها کردن بمب ها، هواپیما وضعیت بهتری پیدا کرد. خود را به مرز ایران رساندیم و سپس در یکی از پایگاه ها به زمین نشستیم. پرسنل زیادی به استقبال ما آمدند. با دیدن شاخ و برگ های درخت خرما و باک اضافی هواپیما که بر اثر برخورد با درخت به صورت صفحه مقاومی در مقابل جریان هوا در آمده بود، تعجب کرده بودند و بازگشت هواپیما و فرود آن را از امدادهای الهی می دیدند.
هر یک از پرسنل شاخ و برگ ها را کنده و با خود می بردند زیرا آن را تبرک و یادگاری از امام علی(ع) می دانستند.
پس از چندین ساعت کار و تلاش شبانه روزی پرسنل فنی، هواپیما دوباره به حالت عملیاتی در آمد و در زمره جنگنده های کشورمان، به ماموریت های نظامی خود ادامه داد.