سال 1339 ه ش  در مراغه متولد شد . در دبستان مشغول تحصیل بود که پدرش درگذشت . پس از پایان دورة ابتدایی ، مقطع راهنمایی را در مدرسه خواجه نصیر به اتمام رساند و مقطع متوسطه را در دبیرستان امام خمینی فعلی پشت سر گذاشت .
به گفته برادرش ، دیپلم را با معدل عالی اخذ کرد . اسماعیل در دوران تحصیل ، برای تقویت اعتقادات مذهبی خود در ایام محرم ، سیزده روز به مدرسه نمی رفت و در مراسم عزاداری امام حسین علیه السلام شرکت می کرد . به غیر از این در زمانی که برادرش - ابراهیم - مسئول کتابخانـه مسجد حاج حسن بود ، با وجود کمی سن ، به همراه برادر در نماز جماعت و کارهای جمعی کتابخانه شرکت می کرد .
با آغاز انقلاب اسلامی ، در کنار برادر خود در مبارزه علیه رژیم پهلوی ، حضوری فعـال داشت . نقل است که روزی اسماعیل به دست نیروهای امنیتی ونظامی افتاد و او را به شدت با باطوم برقی زدند .
اسماعیل در مدرسـه نیز فعالیت های انقلابی خود را پی می گرفت . یکی از دوستانش نقل می کند :
با اسماعیل در یک کلاس درس می خواندیم . روزی به ما گفت : « وقتی مدرسه تعطیل شد با گچ روی عکس شاه را بپوشانیم . » گچها را به اسفنج مالیدیم و سپس خیس می کردیم و به عکسهای شاه می زدیم . مدیـر و ناظم مدرسه پس از تحقیق ما را پیـدا کردنـد و کتک مفصلی به ما زدند .
پیروزی انقلاب اسلامی بحث های سیاسی و عقیدتی بین گروه ها و احزاب مختلف را به همراه داشت و اسماعیل ، کتابهای شهید مطهری را مطالعه می کرد تا توانایی مباحثه با مخالفین را داشته باشد . ولی عمر این مباحثات و مجادلات طولانی نبود ، چرا که مرزهای کشور توسط دشمن بعثی مورد تجاوز قرار گرفت . وقتی با فرمان امام خمینی (ره) ، جوانها به سوی جبهه شتافتند ، اسماعیل هجده ساله نیز به سوی جبهه شتافت . او به عنوان یک پاسدار ساده وارد جبهه های جنگ شد و بعد از مدتی ، به قائم مقامی فرمانده گردان امیرالمؤمنین (ع) در لشکر 31 عاشورا ، منصوب گردید .
او در طول دوران نود ماهه حضورش در جبهه ، رشادتهای بسیاری از خود نشان داد . یکی از فرماندهان لشکر 31 عاشورا در این باره می گوید :
بعد از عملیات کربلای 5 ، به همراه اسماعیل به یکی از محورهای لشکر 25 کربلا رفتیم تا آنجا را تحویل بگیریم . اسماعیل از فرماندة 25 کربلا پرسید ، کدام طرف این محور خطرناک تر است ؟ فرمانده ضلع شرقی را نشان داد و گفت : « دشمن شبها از ضلع شرقی شبیخون می زند و تعدادی از بچه ها را با پرتاب نارنجک به شهادت می رساند . ما از آن محور بیشترین آسیب را متحمل می شویم . » اسماعیل با حالتی بشّاش گفت : « آن قسمت مال من . » فرمانده لشکر بعدها گفت : « وقتی اسماعیل آن قسمت را تحویل گرفت خیالم آسوده شد . »
اولین روزی که به آن محور رفته بودیم خاکریزی دیدیم که اگر هر یک از نیروهای ما یا دشمن زودتر به آن می رسید ، سرتاسر منطقه را تصرف می کرد . اسماعیل برای گرفتن خاکریز به جلو رفت و به تیربارچی گفت اگر به هنگام حرکت به جلو نارنجک هایم تمام شد ، به فاصلـه یک متر بالای سرم خط آتش ایجاد کن تا بتوانم بازگردم . او بدون بی سیم چی و در حالی که خود بی سیم را حمل می کرد ، به جلو می رفت . اسماعیل در خاکریز مستقر شد و دید عراقی ها سینه خیز به سمت خاکریز می آیند . به سرعت اقدام به پرتاب نارنجک کرد . بعد از مدتـی به ما بی سیم زد و گفت : « اگر می خواهید کله و پاچه بخورید بیایید اینجا پیش من . » وقتی به خاکریز نزد اسماعیل رفتیم با جنازة هفتاد و پنج عراقی به هلاکت رسیده ، مواجه شدیم .
اسماعیل علاوه بر شهامت ، شوخ و بذله گو و همچنین بسیار حساس بود .او هفت سال و نیم را در جبهه های جنگ بود و در طول این مدت ، هشت بار زخمی شد و 85% جراحت داشت . برای اولین بار در پاییز سال 1361 ، در منطقه پاسگاه شرهانی ، در عملیات محرم بر اثر اصابت ترکش به ناحیه سر و فک ، مجروح و بستری گردید . بعد از گذراندن دوران نقاهت ، فوراً به جبهه بازگشت و دو سال بعد در زمستان 1363 ، در منطقه جنوب دجله ، بر اثر موج گرفتگی به بیمارستان انتقال یافت و بستری گردید . دو سال بعد ، در 22 دی 1365 ، در خاک عراق بار دیگر دچار موج گرفتگی شد که به اجبار ، او را به پشت جبهه بازگرداندند و تحت مداوا قرار دادند . در 4 مرداد 1366 نیز در جریان عملیات نصر 7 در منطقه سردشت ، بر اثر اصابت ترکش و تیر به شکم ، به شدت مجروح شد و از آن پس از تحرک او کاسته شد ، و همچنین در اثر اصـابت گلولـه دست راستش از حرکت افتـاد ، به گونـه ای که به هنگام خواب ، زیر بدنش می ماند و او متوجه نمی شد . با این حال ، برای نوشتن آنقدر با دست چپ تمرین کرد که پس از مدتی توانست بهتر از دست راست بنویسد .
در تمام دورانی که اسماعیل در اثر جراحت در منزل یا بیمارستان استراحت می کرد ، هرگز در یک جا آرام نمی گرفت و مرتباً به خانواده شهدا و رزمندگان سر می زد .
اسماعیل اخلاصی پس از هفت سال و نیم حضور در جبهه های نبرد با دشمن بعثی ، با دو ترکش در مغز و شکم و اصابت گلوله به روده ها ، در بیمارستان بستری شد و در اثر ضعف شدیـد ، تحرک خود را از دست داد .
او در پاسخ به کسانی که می گفتند : « خداوند توفیق رفتـن به جبهـه را نصیب ما نکـرده است . » می گفت : « رفتن به جبهه توفیق نمی خواهد بلکه علاقه می خواهد . برای اینکه توفیق پیدا کنی به خانواده ات تلفن بزن و بگو به جبهه می روی و سوار شو و برو . »
اخلاصـی در اول اسفند 1366 ، بعد از نود ماه حضور در جبهه ، در بیمارستان به شهادت رسید . جنازة اسماعیل با حضور حدود سی هزار نفر مردم مراغه تشییع شد و احساسات مردمی به حدی بود که تابوت وی در طول پنج کیلومتر تشییع جنازه سه بار شکست و تعویض شد . پیکر شهید اسماعیل اخلاصی را در گلشن زهرا (س) مراغه به خاک سپرده اند .
منبع:"فرهنگ جاودانه های تاریخ"(زندگینامه فرماندهان شهید آذربایجان شرقی)نوشته ی یعقوب توکلی,نشر شاهد,تهران-1384


دسته ها :
سه شنبه 1389/6/16
X