چند روز پیش مراسم سالگرد شهید مهدی باکری در تالار وزارت کشور برگزار شد که در آن، همسر سردار لشگر عاشورا ، روایتی خواندنی از اندیشه های او ارائه کرد.

به گزارش «جوان آنلاین»،در این مراسم که روز ششم اسفند به یاد شهید مهدی باکری و همرزمانش در تالار بزرگ کشور برگزار شد ، سرکار خانم «صفیه مدرسی» همسر شهید روایتی خواندنی از ویژگی های اخلاقی و سیره آن شهید ، سوابق فرمانده نام آور لشگر عاشورا با بزرگانی چون حضرت آیت الله خامنه ای و شهید آیت الله مدنی و نیز تقید او به اطاعت از ولایت و ولایتمداری ارائه کرد که متن کامل آناز نظر خوانندگان می گذرد.

بسمه تعالی
با سلام و درود و عرض ارادت به محضر امام عصر (عج) و با درودبر روح امام راحل (ره) و ارواح پاک و طیبه شهدای اسلام
محفل، محفل شهدا و یاد سربازان و یاران اباعبدالله است و سخن گفتن از آنان کاری بس مشکل و با گواه بر اینکه هیچ واژه و قلمی و زبانی توان طرح عظمت روح بلند ایثار و عظمت آنان را ندارد، بجا دیدم چند ویژگی که در مجال این برنامه است برای عزیزان بازگو کنم باشد که با پندگیری از آنان یاد و خاطره عزیزان سفرکرده را گرامی بداریم.
من آقا مهدی را در اولین ملاقات فردی متواضع و آرام و فردیبا ایمان و اراده محکم و راسخ که با آگاهی پا در میدانی گذاشته که جز با نثار جانش و رسیدن به قله‌های کمال هدف دیگری ندارد،دیدم. چهره معصوم و صحبت‌های دلنشین اومرا مجذوب خود کرد. فردی ساده زیست و وارسته از تمامی وابستگی‌های دنیا، مدیری که در سمت شهردار ارومیه بی‌نام و نشان جار‌و برمی‌داشت و مثل کارگر کوچه و خیابان‌هارا جارو می‌کرد. سر سفره آنها می‌نشست با آنها غذا می‌خورد،‌لباسش، زندگی‌اش هم رنگ آنها بود. درد و رنج آنها را از نزدیک لمس می‌کرد و برای رفع مشکلات آنها شبانه‌روزخواب نداشت. با مستضعف‌ترین اهل فامیل رفت و آمد می‌کرد و به دستور و سفارش امام برای مقابله با دشمن و جنگ تحمیلی و حضور در جبهه‌ها آرام و قرار نداشت و به راحتی صندلی شهرداری را رها کرد و راهی جبهه شد و هیچ‌گاه برای به دست آوردن صندلی ریاست دروغ نگفت و تهمت نزد و تا آخر در کنار مردم و با مردم و بسیجیان ماند.
فردی خداترس و مقید در حفظ بیت‌المال که حتی حاضر نبود سهم نانش را به خانه بیاورد، در کوره‌های حوادث و فراز و نشیب زندگی فردی صبور و آرام بود. وابسته به هیچ گروه و حزبی نبود، بر خلاف خیلی از روشنفکران که یا روحانیت راقبول نداشتند یا ارتباط نداشتند، احترام خاصی به علما و روحانیت می‌گذاشت و مدام برای رهنمود گرفتن با آنها در ارتباط بود.
بعد از یکی از عملیات‌ها برای دیدار خانواده به ارومیه رفتیم، ایشان که مقید به نماز اول وقت و نمازجماعت بودند با پدرم به مسجد رفتند،بعد از برگشتن گفتم مهدی تجدید وضو کن و نمازت را دوباره بخوان، نمازت اشکال دارد.با لحن خاصی گفت چرا؟ گفتم این آقا اوایل انقلاب در راهپیمایی شرکت نمی‌کرد. جلوی من ایستاد، گفت خانم این تفکر تو اشکال دارد ما تحصیلکرده‌های دانشگاهی‌ تا دیروزابتدایی‌ترین مسأله شرعی خود را بلد نبودیم، آن وقت اینها از 13 سالگی در حوزه،علوم دینی می‌خواندند. من از گفتن حرفم پشیمان و شرمنده شدم.
یتیم‌نوازی و دست‌ نوازشگر و پدرانه او بر سر بچه‌های پرورشگاه ارومیه حاکی از دل مهربان و رئوف او بود. خشم و نفرتش نسبت به دشمنان که مصداق بارز آیه اشداء علی الکفار و رحماء بینهم بود. کارهایش بی‌ریا و بی‌نام و بی‌ادعابود تا جایی که یکبار هم کلمه «من» از او نشنیدم. همسری مهربان و شوخ طبخ بودامادور از خانه که به خاطر اسلام و انقلاب و تلاش‌ها و فداکاری‌های شبانه‌روزی‌اش حسرت چند روز متوالی بر سر یک سفره نشستن با خانواده را به دل گذاشت. نمازها و اشک‌های نیمه‌شبش با تنی خسته مرا شرمنده می‌کرد. سخنان، رفتار، حرکات و منش او آرامش‌بخش دل بسیجیان بود.
عمویی مهربان که بچه‌های برادر را پدری می‌کرد. کتاب خاطرات را ورق می‌زنیم؛ برگی دیگر از زندگی او و یک ویژگی برجسته و ممتاز که او را ازسایر دوستان متمایز می‌کند و تمامی ویژگی‌‌های دیگر او را تحت‌الشعاع قرار می‌دهد بازگومی‌کنم.
یک نوع اعتقاد، یک نوع نگرش و تفکری که تمامی جهت‌گیری‌های او به آن ختم می‌شد و تا لحظه شهادت هیچ عامل و حرکت و نیرویی نتوانست- چه دردانشگاه و چه در حوادث اوایل انقلاب- حتی یک روز و یک لحظه هم او را از این اعتقادمنحرف یا به شک بیندازد و همراه خود ببرد. اعتقاد به ولایت فقیه جزواصول و مبانی اعتقادی او بود و فرامین آن را یک امر تعبدی و واجب‌الاجرا می‌دانست.او این تفکر و اعتقاد را اول لطف خدا و بعد مدیون و مرهون ارتباطی می‌دانست که ازقبل از انقلاب با علمای بزرگ و مبارزی از جمله شهیدمدنی و آیت‌الله خامنه‌ای که نهضت را هدایت و جوانان را ارشاد می‌کردند، داشت و کسی در چارچوب دوستی او مشروعیت داشت که ولایتمدار باشد.
اصلاً چرا من بگویم، از زبان خودش بشنویم.
سرم را بی‌اختیار چرخاندم و به عکسش خیره شدم. هر بار این عکسش را می‌بینم دلم به درد می‌آید. جوانی با بدن نحیف و لاغر و تنی خسته و سر وصورتی پر از خاک، چشمانی پرخون حاکی از بی‌خوابی چند شبانه‌روز که از فرط خستگی به یک پیرمرد شبیه شده بود. به شوخی گفتم: مهدی شما خسته شدید، مدتی هم آنهایی که نیامدند بیایند جبهه.
گفتی: امام فرموده حضور در جبهه از اهم واجبات است. گفتنی:نیروی رسمی وزارت نیرو هستم. نامه آمده تکلیفم را روشن کنم.
گفتم: برو وزارت نیرو.
گفتی: امام و بسیجیان را تنها نمی‌گذارم.
گفتم: مهدی با فلانی چرا سنگین برخورد می‌کنی، تحویل نمی‌گیری؟
گفتی: امام را و ولایت را قبول ندارد.
قرارگاه به شهید احمد کاظمی متوسل می‌شود تا واسطه شود ومهدی از منطقه برگردد.مهدی با دلی آرام و مطمئن به احمد می‌گوید: اینجا حال و هوای دیگری دارد اگر تو بیایی همیشه با هم خواهیم بود. من بسیجیان را تنها نمی‌گذارم،من به سفارش امام اینجا می‌مانم.
آری ای عزیزان، اخلاص و صداقت در عمل و عشق به امام موتوروجودش بود و این عشق و علاقه قطب نمای زندگی او و اطاعت از فرامین او را یک امرتعبدی و در تمامی مراحل و محورهای زندگی فردی، اجتماعی و سیاسی خود لازم الاجرا می‌دانست و معتقد بود و سخنان او را خوب گوش می‌کرد. می‌نوشت روی دیوار می‌زد و نصب العین خود قرار می‌داد.
برادران و خواهران عزیز، این پیام شهدای ما، ملت ما وخانواده‌ شهدای ماست. تنها راه سعادت و خوشبختی و عزت، اسلام است و ولایت است ووحدت و خون سرخ شهدا و عینیت بخشیدن به این واژه‌ها و حمایت از اسلام و انقلاب ونظام و ولایت رمز پیروزی‌ماست و حفظ وحدت رمز عزت و اقتدار و سربلندی و ماندگاری اسلام و مسلمین و کشور عزیزمان.
ای خدای مهربان، بر شهیدان ما رحمت فرست،
انقلاب را از شر اشرار و مکرمکاران و توطئه‌چینان و استکبارجهانی محفوظ بدار،
به خدمتگزاران صدیق انقلاب توفیق عطا بفرما،
و رهبر معظم انقلاب را از همه بلیات مصون و محفوظ بگردان.
ای خدای مهربان، در مقابل فتنه‌ها و بلیات زندگی سرافرازی وسربلندی و توفیق عمل به وصیت شهدا و امام را به همه ما عطا بفرما.
والسلام علیکم و رحمه‌‌الله

 منبع  : روزنامه جوان


X