به سر غیر تو سودائی نداریم
در این سودا، من و مائی نداریم
ببازار تو معیار ار شهیدی است
سوای رای تو رائی نداریم
در این غربت که نامش زندگانی است
پناهی جز تو در جائی نداریم
پُریم آنسان ز تهییج وصالت
که بر هجران دگرنائی نداریم
گذشت امروزمان در فکر روئی
که بی او صبح فردائی نداریم
لبم فواره ذکر نگاهی است
که در شوقش سروپائی نداریم
بخوان ما را بهار گل به دامان
که جز باغ تو مأوایی نداریم
اگر یاران خود در خون پسندی
بباران نیزه پروائی نداریم
بغیر تو امیدی نیست ما را
اگر غیر تو آوائی نداریم