این داستان یکی از داستان های موفق نویسنده است.نویسنده دراین داستان روایت رزمنده ای به نام علی را از جنگ و حضورش در جبهه بیان می کند. به گمان خانواده ، علی شهید شده است و حتی برایش قبری هم در بهشت شهدا درست کرده اند. پس از یک سال بیهوشی و بی خبری از زن و فرزند، مادر و خانواده اش با شوق و دلشوره ای وصف ناپذیر ، وارد شهر خود می شود، اما از این که قلب مادرش تحمل دیدن او را نکند و یا از بی طاقتی مریم هراس داردو...بنابراین شب را در خانه عمو عبدالله می ماند تا فردا صبح به دیدار خانواده اش برود. اما او با وقایع دیگری روبه رو می شود.
عابدی در این داستان ، تصویری واقعی و زیبا از بازگشت رزمنده ای به شهر و موطن خویش ارایه
می دهد. «زاویه ی دید داستان »، دانای کل محدود است و خواننده را به راحتی در حالت کنجکاوی و هیجان نگه می دارد.
کامران پارسی نژاد در نقد «آن سوی مه» می گوید:
«داستان "آن سوی مه" برخلاف برخی از داستان های کوتاه که هم چون قارچ از دل زمین سبز
می شوند، از ساختار و قالب بندی محکمی برخوردار است. در داستان، رابطه ی علت و معلولی محکمی برقرار است . عناصر داستان همگی در خدمت ماجرا و صحنه ها هستند. صحنه ها به شکل منطقی، هم چون زنجیره ای محکم به هم اتصال دارند. گفت و گوها کوتاه، موجزو بجا، در کلام شخصیت ها گنجانیده شده اند. کشمکش روحی علی در مواجه شدن با خانواده ، خلق محیط و هم انگیز ایستگاه و خیابان ها ، صحبت راننده درباره ی بمباران ، عدم تمایل عموی علی درمورد تلفن زدن علی به خانواده اش...همگی دریک خط و یک مسیر قرار دارند و به نویسنده کمک می کند تا پایان بندی محکمی را به خواننده ارایه دهد.»
انتخاب زاویه ی دید مناسب پیرنگ فنی و هوشمندانه، پرداخت خوب و نثر متناسب ، همگی دست به دست هم داده ، قصه ای شسته و رفته و سرراست به وجود اورده است.»
برخی از منتقدان، داستان«آن سوی مه» را یکی از خوش شانس ترین قصه های کوتاه درباره درباره ی جنگ می دانند و نثر آن را تحت تأثیر کلیدر، -اثر ده جلدی محمود دولت آبادی – قلمداد می کنند.
خلاصه ی داستان
جوان رزمنده ای که بر اثر موج انفجار، مدتی را درحالت بیهوشی وبعد نیز فراموشی به سر می برده، به شهرشان برمی گردد. او قصد دارد به نزد مادر، همسر و دختر کوچکش برود؛ اما چون مادرش ناراحتی قلبی دارد، از ترس آن که مبادا با دیدن ناگهانی او دچار سکتهیا...شود، نخست به خانه ی عمویش می رود تا به کمک او این مشکل را حل کند.از قضا ، پسر عموی او نیز که در جلهه بوده، شهید شده است . عمو، به طرزی مشکوک ، تماس با خانه ی آن ها را به بعد موکول می کند و او را هم وا می دارد تا فردا به نزد خانواده اش برود. جوان که از این مسایل دچار نگرانی و تردید شده است، تا فردا به نزد خانواده اش برود. جوان که از این مسایل دچار نگرانی و تردید شده است ، تا فردا صبر می کند. صبح فردا نیز عمو او را به «بهشت شهدا» می برد. آن جاست که جوان به تدریج متوجه می شود تمام اعضای خانواده اش ، در غیاب او ، در اثر بمباران هوایی دشمن، شهید شده اند.
منبع:
حداد/حسین/داستان معاصر داستان نویسان معاصر/