در این داستان که محور داستان، جنگ-خصوصاً جنگ شهر ها و بازتاب آن- است نویسنده به زنان و مردانی اشاره می کند که دنیادوست ، خودخواه وضد انقلاب می باشند. آن ها اعتقادی به دفاع، جنگ، انقلاب و مذهب ندارند و زندگی را بیش از اندازه دوست دارند، و راضی به مردن زیر بمب های دشمن می باشند، زیرا مرگ را نابودی همه چیز می دانند، و از این که زود بمیرند نگرانند و غصه دار.اما برخلاف تفکر این زن و مرد نویسنده به دختر بچه ای هشت –نه ساله اشاره می کند که دلش میخواهدمذهبی و انقلابی باشدزاویه ی دید داستان ، تک گویی درونی است همراه با چند مورد تداعی معانی.
خلاصه داستان
دختر بچه ی هشت-نه ساله ای به نام محدثه که درکلاس دوم دبستان درس می خواند، پدر و مادری دنیادوست ، خودخواه وضد انقلاب دارد. به عکس، دایی و زن دای اش متدین و مذهبی و انقلابی هستندو دخترک به آن ها بسیار علاقه مند است. دختر و خانواده اش در یکی از شهر های منطقه ی جنگی زندگی می کنند که مرتب درمعرض تهاجم هوایی دشمن است.
دخترک تحت تأثیر معلم و دایی و زن دایی اش، دلش می خواهد مذهبی و انقلابی باشد اما پدر و مادرش به شدت مانع راه او می شوند.آن ها مصمم اند شهرشان را ترک کنند و به شهر محل اقامت دایی دخترک نقل مکان کنند، اما مدرسه با انتقال دخترک موافقت نمی کند! در ایام نوروز که دایی محدثه و همسرش ، برای بازدید از شهر ها و مناطق جنگی به شهر آن ها می آیند، پدرو مادر محدثه ، خانه را به آن ها می سپارند و خود عازم سفر می شوند.
محدثه حاضر به رفتن نیست، اما پدرومادر، او را به زور می برند. بین راه، ماشین شان تصادف میکند.پدر و مادردختر از بین می روند ودختر هم مجروح و دربیمارستان بستری می شوند.
منبع:
حداد/حسین/داستان معاصر داستان نویسان معاصر/299