این نوشته، راوی داستان زنی است که حدود پنج سال با شوهرش زندگی مشترک دارد، اما نمی داند که شوهرش مجروح جنگی است، تا این که شوهرش احساس ناراحتی می کند و دربیمارستان بستری می شود. دکتر معالج به زن می گوید که ترکشی در ناحیه ی سر شوهرش قرار دارد که به طرف مغزش درحرکت است و این امر توسط شوهر از زن پنهان نگه داشته شده است.
این داستان نیز به شیوه ی سوم شخص مفرد پرداخت شده است.
خلاصه ی داستان
آداب سفر، توصیف وضعیت زنی است که حدود پنج سال با شوهرش- سعید- زندگی مشترک دارد. اما دراین مدت از مسأله ی مجروحیت شوهرش بی خبر است، تا این که شوهرش در بیمارستان بستری می شود و در وضعیت بدی قرار می گیرد. پزشک معالج به او می گوید که حدود ده، پانزده سال است که ترکشی درناحیه ی سرش قرار دارد که به سمت مغزش درحرکت است. پزشک جهت اظهار نظر نهایی عکس ها و نسخه های پزشک قبلی را می خواهد. زن مضطرب و هراسان به خانه می رود و تمام اسباب و اثاث خانه رابه هم می ریزد تا عکس ها و نسخه ی پزشکی را پیدا کند و تا آن جا که ذهنش یاری می کند به جست وجوی خود ادامه می دهد؛ کمد لباس ها،جیب کت ها، کتابخانه( کتاب های بیهقی، حافظ و حلیة المتقین- مخصوصاً باب چهاردهم آن را که درباره ی آداب سفر است) را نگاه
می کند، ولی آن جا هم اثری از عکس ها و نسخه ی پزشکی نمی بیند. زن به جست وجویش ادامه می دهد و تنها بریده های روزنامه و عکس های سعید و دیگر همرزمانش را می بیند که با شادمانی در منطقه ی جنگی عکس گرفته اند. او در ادامه ی جست و جوی خود بریده ی روزنامه ای را می یابد که حاوی شعری است که بیانگر درد و رنج سعید است. زن که درپایان از پیدا کردن عکس های پزشکی ناامید می شود تنها به امید زنده ماندن شوهر و پرسش از او که چرا سال ها، گذشته اش را از او پنهان کرده است به بیمارستان برمی گردد.
منبع:
غلامی/احمد/مجموعه داستان «همه زندگی»/ص 81و82