ربع قرن قبل، درست در همین روزها، واقعهای در تاریخ آغاز شد که برخی آن را نعمت و دیگرانی نقمت خواندندش؛ و بر سر هر کدام از آن دو تعبیر و معنا که باشیم باید نام آن واقعه را دیگرگونه برگزینیم.
جنگ هشت ساله یا دفاع مقدس؟ اولی نعمتی را نشان میدهد که هشت سال میبارید و نمیفهمیدیم؛ چنان که ماهی در آب؛ و دومی تا حدی نقمتی را که ما به ناچار و فشار زمانه و زور هیولاها در آن فرو افتاده بودیم و باید میماندیم و از خود دفاع میکردیم. گامهایی نه از سر اختیار و آگاهی، بلکه پذیرش اجبار.
دفاع، حالتی سرخورده و فروخورده دارد ـ چنان موضعی پایین دست ـ آن هم برای انقلابیترین مردمان تاریخ، که گرچه کمتر در فکر کشورگشایی بودهاند، اما هیچگاه خود را در موضع استضعاف ندیدهاند. آنچه در اواخر تابستان 59 آغاز شد و تا اوایل تابستان 67 نیز سایهاش بر سر این ملک گسترده بود، جنگ بود؛ جنگی تمام عیار و مقدس.
اینکه چنین سخن از جنگ رانده میشود، نه تمجید از خونریزی است و نه خونخواهی ـ بهویژه در زمانهای که دولت دشمن دیروز، به برادری دوستداشتنی مبدل شده است ـ بلکه حرف بر سر تبارشناسی و واژهشناسی دو مفهوم جدا از یکدیگر است. کسی سر جنگطلبی ندارد و نباید نیز داشته باشد؛ ولی مگر جز این است که جهاد جزئی از فروع دین است و در شرایطش واجب؟
جنگ ما فقط کمبود و نبود امکانات، از میان رفتن تاسیسات و شهرها، فداشدن جوانان و پیران و... نبود؛ که اگر چنین بود، چه تفاوتی میان آن با همه جنگهای معاصر وجود داشت؟ جنگ، چه شعارگونه و چه بدون شعار، تزریق هر روزه ارزشهای انقلاب درون جامعه ایران بود و به فرض عافیتاندیشی و مصلحتاندیشی، نمیتوانیم از کنار این واقعیت بگذریم که اگر امروز هم آتشها زبانه کشند، چه باک از ستیز؟ مرده آن است که پیش از رسیدن سپاه دشمن، پرچم سپید بالا برده باشد.
ایدهی صدور انقلاب، نه از راه توپ، که به وسیله پیام، روح و جان تمام پدیدآورندگانش را تسخیر کرده بود- و ان شا الله کرده است ـ جنبشی که بنای خود را بر بنیانهای فروریخته فرهنگ شاهنشاهی نهاده بود، اما در بدو پیدایش فرصت رویش و زایش تام و تمام نداشت.
انقلاب فرصتی میخواست تا بتواند محصولات و فرآوردههای فرهنگی خود را عرضه کند و این فرصت در زیر باران بمبهای بعثیها بهوجود آمده بود. هیجان جوانان انقلابی از یک سو و ضرورتهای تغییرات جدید موجب میشد اندیشههای انقلابی در کالبد جنگ جان بگیرد و به بروز و ظهور برسد. تبلور انقلاب اسلامی را فقط نباید در جنگ جستوجو کرد، اما بهراستی که جنگ تبلور کمالیافته انقلاب بود و هر آنچه از دل این چشمه میجوشید، در چهارچوب آنچه انقلاب میخواست قرار میگرفت؛ جریانی که آنچنان با انقلاب تنیده شده که شاید نتوان چندان تفاوتی میان آنها قایل شد.
جریان فرهنگ انقلابی همراه با موج بزرگ جنگ به اوج رسید و از درون نبردها و عملیاتها آنقدر حرف و نکته برای آفرینش هنری بهوجود میآمد که بسیاری ناخودآگاه خود را در قافله جرگه هنرمندان و نویسندگان میدیدند .
صرفنظر از همة مناقشات سیاسی و فرهنگی، آنچه جنگ موجب ظهور و بروز آن شده بود، نسلی از جوانان پاکباخته و عاشق بود که میخواستند هنر ناب را بیابند و از آن چشمه بنوشند، همین نقطه اشتراک، زمینهساز تولد جریانی بزرگ و فراگیر از نیروهای فکور در دامان انقلاب شد. از مهمترین وجوه ممیزه این جریان، فراتر رفتن از سطح قالبها و مقیاسهای رایج ادبی و هنری بود ـ در این اتفاق روحیه غربستیزانه فعالان جریان نیز تاثیر بسزایی داشت ـ به گونهای که به گشایش افقهایی نو در این عرصهها منجر شد و باعث شد بسیاری به این فهم و باور برسند که باید گونهای خاص را در این مقولهها بجویند.
گرچه امروز که سالیانی از جنگ میگذرد، خطری دوشادوش نواندیشی و نوگرایی، حفظ آثار جنگ را تهدید میکند؛ آفتی با هدف احتمالا افسانهزدایی از جنگ آغاز شده و امروز تن به اندیشههای ضدجنگ میساید؛ درست مانند آنچه در سایر ممالک بر سر باقیمانده بقایای جنگ آمد. سیاهنمایی، لجن پراکنی و یأس پروری در روان بخشی ازتولیدات هنری جریان یافته است و مدام بر طبل واقعنمایی میکوبند؛ حال آنکه سرانجام آنچه از دیدار آنها در ذهن مخاطب تهنشین میشود، چیزی جز فرار و اکراه از جنگ نیست.
این آفت از آن رو با اهمیت است که زمینهساز تصویر ایجاد شده در ذهن نسل نو، در برابر حادثه عظیم ربع قرن ایران میشود؛ که اگر درست نباشد، همه یافتهها را پنبه میکند.
حالا دیگر میتوان آسوده و سزاوار نوشت: آوینی گفته است، «زمان ما را با خود برده است» . لمحهای اندیشه نشان میدهد که زمان ما را با خود برده است وگرنه ما در همین زمان و مکان، درگیرودار جنگی هستیم که نه از آن گریزی است و نه گزیری! از جنگ با اژدهای درون گرفته تا دجال های برون.
انقلاب میخواست بر زر و زور و تزویر بتازد و جنگ تحمیل شد تا انقلاب نتواند؛ و جنگ ما به گفته حضرت روحالله، جنگ فقر و غناست. با چنین تعریفی، بازسازی و نوسازی هر روزه مفاهیم مرتبط با جنگ، ضرورتی انکارناپذیر است؛ چرا که حرکت در چنین میدان بزرگی نیازمند وجود عقبهای کوشا و داناست.
آخر هم آنکه، جنگ عرصهای بود برای نمود. حالا آنچه بر جای مانده اثبات خواستنها و توانستنهاست، با همه ضعفها و قوتها، و اگر کمی منصف باشیم ـ نه چنان مدهوش که جز زیبایی نبینیم و نه چنان منتقد که همه چیز را منفی ـ میتوانیم در میان آن به دنبال هستی جنگ بگردیم و تا آن جنگ را درنیافته باشیم، حقا که هیچ چیزی در بساطمان نیست. حقیقتی که نه در لابهلای اسامی خوش آب و رنگ و شعارهای پرطمطراق، بلکه در درک دوباره و ده باره جنگ باید آن را دید.
ماهنامه امتداد؛شماره