تعداد بازدید : 773493
تعداد نوشته ها : 1470
تعداد نظرات : 17
سال 1365 در عملیات کربلای 5 شرکت داشتم .زمستان بود و هوا سرد .باران و گل و شل هم مزید بر علت بود .
خطر انفجار خمپاره و توپ هم جدی بود .فرمانده دستور داده بود همه در سنگر ها نماز بخوانند .سنگر با جعبه های مهمات ساخته شده بود و ارتفاع آن به قدری کم بود که در آن فقط امکان نشستن و خوابیدن وجود داشت و من دلم نمی خواست نشسته نماز بخوانم .بنابر این جعبه بسیار شیک و تمیز و زیبا را آوردم و آن را از طول رو به روی قبله قرا دادم .کف سنگر را کندم و جعبه را در آن گذاشتم .به این ترتیب ، وقتی داخل جعبه می ایستادم هنوز چند سانت متری سرم تا سقف سنگر فاصله داشت .آن قدر از این موضوع خوشحال بودم که گویی نو
تله کردن اجسام و اشیاو وسایل دیگر عموما کار نیروهای تخریب بود .تله کردن مین به پدال گاز یا کلاج و ترمز جزو ابتکارات اوایل جنگ بود . بعد از مدتی
دشمن خبره شده و به همین دلیل ،فریب دادنش کمی دشوار و پیچیده تر به نظر می رسید .بنابر این ، وقت عقب نشینی یا در گل ماندن ماشین های خراب و از کار افتاده ، بچه ها باد یک یا دو لاستیک را خالی می کردند و به این معنی که مثلا بر اثر اصابت ترکش پنجر شده است .ابزار تعویض لاستیک پشت صندلی راننده قرار داشت .صندلی های تویو تا لندکروز با کشیدن یک دسته که در کنار هر دو صندلی است به سرعت به جلو پرتاب می شدند .عراقی ها خوشحال از عقب نشینی رزمندگان وقتی به این
دی ماه سال 1359بود، در جنوب سوسنگرد و در روستای مالکیه خطی را در مقابل دشمن تشکیل داده بودیم. واقعاً نسبت به دشمن سلاح و مهمات کمی داشتیم اما علی رغم این کمبود هیچ گاه در مقابل دشمن احساس ضعف نمی کردیم و دوست داشتیم خود را با دشمن درگیر کنیم هرچند می دانستیم شلیک یک گلوله از طرف ما مساوی است با شلیک دهها گلوله از طرف دشمن.
روزی به اتفاق یکی دو تن از دوستان برای درگیر شدن با دشمن و آزمایش یک طرح، یک قبضه خمپاره انداز 60 میلیمتری بدون دو پایه و قنداق به همراه تعدادی گلوله 60 برداشتیم و از مالکیه به سمت روستای آلبوعقریه شمالی حرکت کردیم. پس از طی مسافت حدود 2 کیلومتر به پشت رودخانه نیسان (شاخه ا
در عملیات برون مرزی فتح یک که در داخل خاک عراق انجام شد ، نیروهای تیپ ویژه 66 هوابرد سپاه شرکت داشتند .
وقتی به داخل خاک عراق روانه شدیم ، هدف این بود که به یکی از استانهای عراق (سلیمانیه) حمله کنیم .بنا بر این ، لباس کردی پوشیدیم و راه افتادیم .وقتی چندین کیلو متر در عمق خاک دشمن پیشروی کردیم ، باید از روی جاده ، مقداری از مسیر را می پیمودیم .همان موقع یک ستون از نیروهای عراق در حال عبور بودند .هوا تاریک شده بود .بنابر این ، آنها قادر به تشخیص چهره ی ما نبودند .برای همین بچه ها ضمن بلند کردن دست و گفتن خسته نباشید به زبان کردی ، آنها را بدرقه کردند .بعد از کیلو متر ها پیاده روی ، پشت
دی ماه 1359 بود، جنوب سوسنگرد و در روستای مالکیه مستقر بودیم. طرحی دادم و خواستم یک دستگاه آمپلی فایر و بلندگو و یک دستگاه ضبط صوت تهیه کنند وسایل فراهم شد.
با یکی از دوستانم بنام سید محمد میردهقان به سمت دشمن به راه افتادیم. در حالی که وسایل صوتی و مقداری هم گونی سنگری و بیل و کلنگ نیز با خود می بردیم، به محل مورد نظر که ساختمان یک مدرسه روستایی بود رسیدیم. مقداری جلوتر شروع به کندن زمین و حفر یک سنگر زمینی نموده و بعد تعدادی از گونی ها را که با خود آورده بودیم پر از خاک نموده و روی سنگر را پوشاندیم تا از ترکش خمپاره 60 در امان باشیم. بعد بلندگو را با احتیاط حدود صد متر جلوتر بردیم تا سنگرم
برای سر درگم گذاشتن دشمن از درک پیامهایی که با بی سیم رد و بدل می شد. بچه ها از زبان هایی که خود ابداع کرده بودند استفاده می کردند.
مثلاً ما بچه های یزد یک زبان قراردادی داشتیم، به این صورت که در ابتدای هر کلمه، حرف اول را حذف می کردیم و به جای آن حرف (س) را به کار می بردیم و در آخر آن کلمه نیز پسوند (مدی) را اضافه می کردیم و به این زبان (س گم مدی) می گفتیم. معمولاً اکثر رزمندگان یزدی با این زبان آشنا و مخصوصاً آنهایی که از سابقه حضور در جبهه بیشتری برخوردار بودند کاملاً مسلط به این زبان بودند. دانستن این زبان در چندین عملیات که دشمن توانسته بود که کد و رمز مورد استفاده رزمندگان دسترسی پیدا
سال 1361 به جبهه های نبرد حق علیه اطل اعزام و از تهران به اسلام غرب ، به پادگان الله اکبر رفتیم و مدت 15 روز در آنجا به آمادگی بدنی و دفاعی پرداختیم.
روزهای خوبی را سپری کردیم ؛ به دلیل کم بود جا در داخل چادر اسکان داشتیم .دیگر فرصتی برای شروع عملیات نمانده بود ، شور و هیجان خاصی در مورد رزمندگان مشاهده می شد ، چرا که ما هم اولین عملیاتمان بود که شرکت می کردیم ، خوشحالی تمام وجودمان را گرفته بود .بعضی از عزیزان اشک شوق از دیدگانشان سرازیر می شد و با خود راز و نیاز می کردند ، ولی روز وداع فرا رسید .ساعت 10 شب سوار بر کامیون ها به سمت منطقه عملیاتی سومار حرکت کردیم و تقریبا 5/2 ساعت طول کشید ت
در اولین روزهای آتش بس در تیر ماه 67 ماموریت پدافند از پاسگاه زید به گردان کمیل از لشگر 27 محمد رذسول الله داده شده است .
علی رویایی فرمانده یکی از گروهان های گردان مزبور ،ضمن تحلیل و شرح موقعیت منطقه در اثر برقراری آتش بس ناشی از قرار داد .598 به بچه ای گروهان خود یاد آوری می کند که تیر اندازی با سلاح گرم بر طبق مقرارت آتش بس ممنوع شده است .اما به هر حال باید به نوعی آماده بود تا علاوه بر رعایت مقررات آتش بس ،در صورت نیاز ؛به نحوی به حساب عراقی ها برسیم .لذا دستور می دهد تا بچه ها هر کدام یک تیرو کمان و تعدادی سنگریزه آماده کنند ....بعد از این حرف ،بچه ها با شور شوق به جان درختان می افتند و
بچه های واحد دیده بانی هر روز صبح بعد از نماز صبح ورزش همگانی به گود زور خانه ای که ساخته بودند و اطرافش با گونی محصور شده بود می رفتند و با
پخش صدای عباس شیر خدا به ورزش می پرداختند .آنها با گلوله های توپ 106 میل زور خانه ساخته بودند .توضیح اینکه در داخل پوکه خالی توپ 106 ، میله ای قرار می دادند و اطراف آن را گچ و خاک می ریختند که بعد از خشک شدن بتوان از آن بهره برداری کرد .تخته شنایشان از جنس چوب جعبه های مهمات بود . کباده را از پلیت آهنی می ساختند .قوطی های کمپوت پر از گچ و خاک را با طناب یا زنجیر به هم می بستند و دو سر زنجیر به چوب دستی متصل می شد .باز وسط زنجیر یا طناب فاصله ای قر
در منطقه فاو در موضعی که به آن سنگر پشتیبانی می گفتند و جلو ترین سنگر در خاکریز طولانی خط بود مستقر بودیم .خاک فاو رملی و نرم بود و سنگ ریزه ای نداشت که موقع راه رفتن سر و صدا ایجاد می کند .
از همه مهمتر گلوله منور هم نداشتیم که هنگام خطر آن را روشن کنیم و مسافت تحت نظرمان را محک بزنیم .تانکی عراقی با شنی پاره ای نزدیک محور ما بود .برای اینکه دشمن تانک خودش را که نسبتا سالم هم بود منفجر نکند ، باک گازوئیلش را خالی کرده و آ را با بنزینی که از پیک گردان گرفته بودیم مخلوط کردیم ، محصول خوبی به دست آمد ، یعنی دیگر نه مثل بنزین یکباره آتش می گرفت و نه خاموش می شد و نه مشکل دیر مشتعل شدن گازو
عبور موفقیت رزندگان از مناطق رملی و تپه های شنی از جمله ابتکاراتی است که در عملیات طریق القدس روی داد .
جاده ای که از شمال شهربستان به تنگه "میش داغ "می رسید و بعد از آنجا به دشت "چهیلا" منتهی می شد ، جاده ای بود که از زمان های پیش د ر مانورهای نظامی منطقه بستان از آن استفاده می شد ، اما به دلیل مرور زمان زیر توده های شن رملی دفن شده و فقط قسمت هایی از آن بیرون مانده بود .از آنجا که اهمیت این جاده در عملیات طریق القدس انکار ناپذیر بود ، فرماندهان ارتش و سپاه به این نتیجه رسیدند که هر طور شده جاده ای را در دل تپه های رملی بسازند ، اما کمبود امکانات یگان های رزهی ، همچنین سرعت عمل و شتابی