دراز می کشی آهسته درد توی سرت
دراز می کشد آهسته تیر در کمرت
نخاع قطع شده در ستونی از ..... کلمه
به روزنامه ی فردا کشیده شد خبرت
نخاع قطع شده در فشارآغوشی
که باز مانده برای ادامه ی سفرت
که سعی می کنم از سنگرت جدا بشوی
کمی به من برسی روی سنگ قبر ترت
پناه می برمت زیر چادر خیسم
دوباره شب شده در چشم های دور و برت
دراز می کشم آهسته در مهی سنگین
میان بستری از خاطرات مختصرت
از کوچه چرا ضجه ی اسفند نیامد
پیغام تو با چفیه و سر بند نیامد
این پاکت کم حوصله را باز که کردم
عطر خوش آیات خداوند نیامد .......
ای قلّه از آن روز که شد برف تنت آب
لبخند به لب های دماوند نیامد
دلشوره ی شیرین من ای شور لبالب
یادی مگرت از زن و فرزند نیامد
سراین طرف آب، بدن آن طرف فاو
کارون به هوا خواهی اروند نیامد ؟
پای تو پدر! بیست بهار است نشسته است
مادر، ( خبر از جسم تو هر چند نیامد )
سیمرغ منی گرچه پر و بال تو بیرون
از آتش سنگین پدافند نیامد
یک عده نشستند که گمنام بمانید
ماندند .. ولی خون شما بند نیامد
به رنگ خوابهای پاییزی
ورق می خورد
و در امتداد باور دشتها
به باران می نشیند
پیشانی اش شکسته تاریخ است
از فصول سرد تا دورهای انتظار
دلواپسی های پشت پنجره
استقامتش را می سابند
و بر قرص ماهش پلنگ می شوند
مثل ماهی و تنگ بی امتداد،
پرنده و آسمان شب،
دلش بی روزنه،
شبش بی فردا،
و غروب با تو آمد!
به تنهایی چهار دیواری اش
و او «پدر» را،
و پدر «او» را
بوسید،
در صمیمیت تابوت
برای همیشه
شب و ماه ، سوت باد در چمن
رقص عاشقانه دو پیرهن
روی بند رخت بند کهنگی
خارج از قیود رسمی بدن
آستین به آستین و شانه ها
تاب می خورند بی خیال تن
شوق تازه ای به روی دست باد
جان گرفته روح مرده در کفن
بند فرصتی دوباره پهن کرد
فارغ از حضور خارج از سخن